مطالب وخبرهای فرهنگی هنری اجتماعی وسیاسی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دلتنگی» ثبت شده است

پدر یعنی شکوه عشق و امید

دلتنگم و درمانی در راه نیست.               

مثل برفی که دلتنگ تابستانیست

اسفندی که دلتنگ بهاریست

خورشیدی که دلتنگ شبیست 

دلتنگم...

این روز ها خانه صدای پاهایت را کم دارد 

این شبها نمیایی تا کیفت را از دستت بگیرم در آغوش بگیرمت تا همه خستگی هایت از تنت برود 

این روز ها نیستی تا دستانم را بگیری و ساعت ها با هم راه برویم و به قول خودت کمی پدر و دختری با هم گپی بزنیم 

پدر

اولین و آخرین عشق و قهرمان زندگی من اگر میدانستی چقدر  دلتنگتم حتی ثانیه ای صدایت را از من دریغ نمیکردی 

پدر این روزها هر ثانیه ,یک سال میگذرد 

اما امیدوارم و مطمئنم که به زودی در آغوش میگیرمت و به تمام دنیا فخر میفروشم که پدر و دوستی مانند تو دارم.

#هستی_شمخانی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدی شمخانی

نامه ایی به دلبر

دلبر این روزا یکم بیشتر دلشوره دارم

 یکم بیشتر نگرانم این روزا هوا بس ناجوانمردونه سرد است

 تو یکم بیشتر مراقب خودت باش 

اون لباس خوشگلای بافتنیتو از طاقچه در بیار 

راستی مراقب دستکشات باش روی صندلی پارک دیوونه خونه جاشون نذاری اون انگشتای ظریف و کشیدت یخ نزنن 

دلبر این روزا که دوری ،دستام بس ناجوانمردونه یخ زدن 

چایی دم میکنم تو لیوان میریزم جوری لیوان و میچسبم که انگار دستای توِ

تو بالکن دو تا صندلی گذاشتم یکی واسه تو یکی واسه خودم 

هی به یادت میشینیم اونجا هی سیگار میکشیم 

این روزا انگار همه از دستمون خسته شدن از سیگار تو دستمون گرفته تا شما 

اما دلبر بعد تو دیگه هیچکس و هیچی مهم نیست

 بذار همه خسته شن .مهم تو بودی که گمونم توام خسته شدی 

دلبر,خستگیت که در رفت اگه یکم دلتنگ ما شدی یه سری به ما بزن 

یکی این گوشه کناریا منتظرته 

 من که میدونم برمیگردی از صندلی یخ زده ی پارک پرسیدم گفتن این روزا دلواپسی حتما برمیگردی 

اما دلبر دقت کردی این دنیا چه نامرده یه کوچولو ذوق نداشت مارو با هم ببینه 

حرف آخرمونم بزنیم بریم 

بعد از تو برای ما تابستونم بس ناجوانمردونه سرده

#هستی_شمخانی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدی شمخانی